جدایی به ناگزیر و به ناگزیر به تماشای رفتنت نشستن
دم فرو بستن به ناگزیر
به هنگامی که پنداشتی تو را از زفتن
و مرا از ماندن چاره نیست
آه٬ اگر می دانستی٬
می دانستی که یادت ساعتی
حتی لحظه ای
مرا رها نکرد
و تصویر چشمهایت٬
چشمهایت که عشق را فریاد می کردند
چه کسی فهمید در کوچه های خاطره
مرا و اشک ناگزیر را
به ناگزیر دز کوچه های خاطره
به تماشای هلهله سکوت٬
شیطان فاصله نشستم
آسمان سر ناسازگاری گذاشت
و حرف و سکوت
هر دو فاصله شدند
چشم تو خالی از عشق نبود و قلب من
مجرم آسمان بود یا سکوت
دوست نازنینم........ بیشتر از تمام دوستایی که توی زندگیم داشتم دوستت دارم... خدا خودش می دونه که راست میگم...
همیشه آرزو داشتم اهلیم کنی...
چقدر دلم می خواد باهات حرف بزنم...
حس گنجیشکی رو دارم که توی قفسه و همه فکر می کنن بالا و پایین پریدنش از خوشحالیه ... کاش می فهمیدن درد من یه مشت ارزن و یه قلپ آب نیست که به خاطر داشتنش خوشحال باشم و بالا و پایین بپرم.
مهربون دوست داشتنی.... مراقب خودت باش و بدون هر جا باشم به یادتم.
سلام سرود عزیز
نوشته هایت ارامش بخش است
من راجع به وبلاگ سوالی داشتم اگر مایل به راهنمایی بنده میباشید لطفا ایمیلتان را مرقوم بفرمایید
من منتظر راهنمایی شما هستم