چند روز پیش رفته بودم تجریش و پشت ویترین یه مغازه یک جعبه پراز جفت توپهای کوچک ولی فوق العاده زیبا دیدم. قبلا یک مدل از این توپها توی یک فیلم دیده بودم که نقش اصلی فیلم برای تمرکز این دو توپ کوچک رو با حرکت انگشتاش توی دستش می چرخوند و اینکار رو خیلی سریع انجام می داد.
از توپها خیلی خوشم اومده بود اما دلیلی برای خریدشون حس نکردم ولی وقتی برگشتم خونه فهمیدم خیلی ازشون خوشم اومده. دفعه بعد که رفتم تجریش یک جفت از اونها خریدم. دقیقا نمی دونستم که به چه دردی می خورن اما از اینکه اونها رو توی دستم می گرفتم حس خیلی خوبی بهم دست می داد و از همه مهمتر طرح و رنگ فوق العاده زیبایی داشتن که حتی از نگاه کردن بهشون لذت می بردم. توی خونه دو تا توپ رو کف دستم گذاشتم و سعی کردم اونها رو اونطور که دیده بودم روی هم بچرخونم. توپها برای دست من خیلی بزرگ بودن (که بعدا فهمیدم این توپها سایز بندی دارن) و اصلا حرکت دادن اونها کار ساده ای نبود.شاید یک ساعتی تمرین کردم ولی حسابی انگشتهام درد گرفت٬ تصمیم گرفتم تمرین رو متوقف کنم و کمی راجع به توپها اطلاعات بدست بیارم. کلی اطلاعات جالب از اینترنت بدست آوردم اما هیچکدوم نتونستن راز این توپها رو برای من برملا کنن٬ توپهایی که اینقدر منو جذب خودشون کرده بودن. تنها چیزی که دست گیرم شد این بود که اونها توپهای فوق العاده زیبایی هستن که اصلا لازم نیست اونها رو با زحمت توی دستت حرکت بدی٬ فقط کافیه به اونها فضای کافی بدی و اونها خودشون خیلی سریع توی دستت به حرکت در میان. اسمشون توپهای چینی(کشور چین)٬ توپهای فلزی یا توپهای موزیکال (به خاطر زنگوله کوچیکی که توش هست که وقت حرکت صدا ایجاد میکنه) هست. در ضمن اضافه کنم الان دیگه خیلی حرفه ای شدم!
-------------------------------------------------------------------------
کالبد فیزیکی انسان همراه با خصوصیات و نیازهایی خاص خود متولد می شود٬ خصوصیاتی که جهت حفظ و بقای این کالبد لازمند. اساسی ترین این خصوصیات عبارتند از: تشکیل خانواده و تولید مثل برای تکامل شخصیت و بقای انسان٬ نشان دادن عکس العمل دفاعی در مقابل خطر یا تعرض به حریم شخصی٬ تلاشهای اقتصادی برای فراهم آوردن زندگی راحت تر٬ داشتن نوعی حس محبت به همه موجودات و مخلوقات بمنظور عشق دادن و گرفتن٬ احترام قائل شدن برای هویت فردی خود بمنظور درک آزادی معنوی٬ اما گاهی این خصوصیات مفید و سالم بشر تبدیل به انحرافات مهلک ذهنی می شود وپنج نفسانیات مضر و مخرب ذهن را می سازند. این پنج نفسانیات عبارتند از: شهوت٬ خشم٬ طمع٬ وابستگی(به هر چیز یا هر فرد) و خودپرستی.
به هر عملکرد عادی که به آن اجازه تقاضای غیر عادی داده شود شهوت گفته می شود ولی عموما شهوت به تمام اشتیاقهای غیرطبیعی جنسی اطلاق می گردد. شهوت انسان را تحقیر کرده و او را تا حد یک حیوان پایین می آورد. خشم دومین نفسانیات تاریک آدمی است. خشم فرو می ریزد٬ می بلعد و تمام خصوصیات اصیل ذهن و روح را می سوزاند.طمع یکی از سمی ترین نفسانیات است. مقصود طمع به بردگی گرفتن آدمی است و بیرحم ترین برده دار در میان نفسانیات پنجگانه است. وابستگی چهارمین نفسانیات ذهن است و فریبنده ترین و موذی ترین آنهاست که در لباس احترام به دیگری٬ ظاهر می شود ولی مقصودش به اسارت کشیدن آدمی است. آخرین نفسانیات مهلک خودپرستی است. درک هویت فردی وقتی از حالت طبیعی خارج شود تبدیل به خودبینی و خودپرستی می شود. منظور اصلی خودپرستی ایجاد سدی است در راه بشر برای رسیدن به حقیقت. خودپرستی است که جنگها را شروع می کند٬ بذر نفرت می کارد و تعصب و عیب جویی می آفریند.
بیست و هشتم ماه مهر روز مهمی برای من بود٬ می خواستم همون روز اینا رو بنویسم
اما چشمام درخواست کردن که این کار رو نکنم. بعد از گذشت یک هفته از عمل چشمام
هنوز توی خونه عینک آفتابی می زنم اما خوبیش اینه که تا چند روز دیگه برای همیشه از
شر عینک و لنز راحت می شم. راستی . . . راستی می خواستم اعتراف کنم که یکی رو
خیلی دوست دارم٬ اون متولد ماه مهره٬ بیست و هشتم مهر.
آخ٬ چشمام می سوزن٬ منم به جفت چشام می گم هر چی می خواید از حسادت گریه
کنین٬ اون از هر دوتای شما برام عزیزتره.
می خواستم بهش بگم:
آنچه تو را تب دار کند مرا به حریق خواهد کشید و آنچه تو را خراشی دهد مرا در هم خواهد
شکست. اگر می دانستی عشقت چطور مضطربم می کند شاید که خواهان آن نبودی . . .
مادر عزیزم روزت مبارک٬ نه یعنی تولدت مبارک. هرچند که بیست و هشتم مهر برای من روز
توه برای همیشه. . .
جدایی به ناگزیر و به ناگزیر به تماشای رفتنت نشستن
دم فرو بستن به ناگزیر
به هنگامی که پنداشتی تو را از زفتن
و مرا از ماندن چاره نیست
آه٬ اگر می دانستی٬
می دانستی که یادت ساعتی
حتی لحظه ای
مرا رها نکرد
و تصویر چشمهایت٬
چشمهایت که عشق را فریاد می کردند
چه کسی فهمید در کوچه های خاطره
مرا و اشک ناگزیر را
به ناگزیر دز کوچه های خاطره
به تماشای هلهله سکوت٬
شیطان فاصله نشستم
آسمان سر ناسازگاری گذاشت
و حرف و سکوت
هر دو فاصله شدند
چشم تو خالی از عشق نبود و قلب من
مجرم آسمان بود یا سکوت
شازده کوچولو در جواب گفت خیلی دلم می خواهد ولی زیاد وقت ندارم. من باید دوستانی پیدا کنم و خیلی
چیزها هست که باید بشناسم.
روباه گفت: هیچ چیز را تا اهلی نکنند نمی توان شناخت. آدمها دیگر وقت شناختن هیچ چیز را ندارند. آنها چیزهای
ساخته و پرداخته از دکان می خرند اما چون کاسبی نیست که دوست بفروشد آدمها بی دوست و آشنا مانده اند. . .
به یاد پرتام
همه درها بسته است و تو پشت همه درهای وقت ندارم ها ایستاده ای با یک لبخند که شاید کسی دری را بگشاید به رویت.
پشت همه درهای وقت ندارم ها ایستادی و ایستادی.
همه ما پشت درهای بسته زندگی می کردیم؛ مثل یک مشت مورچه سرگردان؛ غرق در روزمرگی ها و وقت ندارم ها.
هیچ دری گشوده نشد و هیچکس دریای متلاطم درونت را نشناخت.
لبخندت بالاخره خشکید؛ لبانت فریاد کرد: درها را به روی هم بگشایید؛ فاصله مرگ است و خورشید چشمانت برای
همیشه غروب کرد و من ناگهان سردم شد و در را گشودم.
گفتم : من وقت دارم. . .
از آنروز که همه درهای بسته را با فریادت باز کردی دیگر هیچکس تو را ندیده است و نمی دانم چرا از آنروز به بعد اینقدر سردم است. . .
پسری بود با نگاهی ژرف و قلبی که برای همه ما می تپید. او نگران بود. نگران من؛ نگران تو؛ نگران همه ما و ما٬
همه دوستش داشتیم. حالا او رفته و ما را در سوگ خود نشانده است. اسمش پرتام بود. او پسر عموی من بود.
گفت:سکوتی است که بس رساتر از کلمات سخن می گوید. یادش گرامی و روحش شاد باد.