بیست و هشتم ماه مهر روز مهمی برای من بود٬ می خواستم همون روز اینا رو بنویسم
اما چشمام درخواست کردن که این کار رو نکنم. بعد از گذشت یک هفته از عمل چشمام
هنوز توی خونه عینک آفتابی می زنم اما خوبیش اینه که تا چند روز دیگه برای همیشه از
شر عینک و لنز راحت می شم. راستی . . . راستی می خواستم اعتراف کنم که یکی رو
خیلی دوست دارم٬ اون متولد ماه مهره٬ بیست و هشتم مهر.
آخ٬ چشمام می سوزن٬ منم به جفت چشام می گم هر چی می خواید از حسادت گریه
کنین٬ اون از هر دوتای شما برام عزیزتره.
می خواستم بهش بگم:
آنچه تو را تب دار کند مرا به حریق خواهد کشید و آنچه تو را خراشی دهد مرا در هم خواهد
شکست. اگر می دانستی عشقت چطور مضطربم می کند شاید که خواهان آن نبودی . . .
مادر عزیزم روزت مبارک٬ نه یعنی تولدت مبارک. هرچند که بیست و هشتم مهر برای من روز
توه برای همیشه. . .
سلام٬ چه عجب شما آپ کردی! تولد مامانت هم مبارک٬ ایشالا چشاتم زودتر خوب شه.
من از تو می مردم
اما تو زندگانی من بودی
تو با من می رفتی
تو در من می خواندی
وقتی که خیابان ها را
بی هیچ مقصدی می پیمودم
تو با من می رفتی
تو در من می خواندی
تو از میان نارون ها ، گنجشکهای عاشق را
به صبح پنجره دعوت می کردی
تو دستهایت را می بخشیدی
تو چشمهایت را می بخشیدی
تو مهرانی ات را می بخشیدی
تو زندگانی ات را می بخشیدی
وقتی که من گرسنه بودم
تو مثل نور سخی بودی
تو لاله ها می چیدی
تو گوش می دادی
اما مرا نمی دیدی.